پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

خدایاشکرت...بالاخره عکس دیگتو خدابهم رسوند...💕

سلام همه کسم..سلام امیدزندگیم....پسرم..همه وجودم..دلم برات تنگ شده...انگار خدا دعامو مستجاب کرده...دعا کرده بودم برادر پدرت ,عکستو بزاره پروفایل واتساپش....اینقد شب و روز نگاه میکردم تا امروز یهو عکس تو رو گذاشت پروفایلش و من دیدم.....پدرت ک هیچوقت نذاشت....عکس هربچه ای از فامیلا و خواهراشو میذاشت اما از تو نمیذاره.....دعام مستجاب شد و من صاحب یه دونه دیگ از عکسا دیگت شدم..... روسری گذاشت سرتو ازت عکس گرفتو گذاشت پروفایلش......درسته کامل نیفتادی..... اما چهرت ک افتاده برامن دنیایی از ارزشه...... یه دونم..پسرم... عکستو نمیدونم مال چن وقتت هستش ک گذاشته پروفایلش...امابازم مال هرزمانت هست شکر..که ازت عکس جدید دارم..... 💕پسرم.. عکس کوچیکیای ...
26 خرداد 1395

خدایا شکرت ک تو هستی کنارم

پارساکوچولوم..... خیلی دوست دارم.... ماه رمضون شده.... یاد ماه رمضون پارسال افتادم...اوموقع برات وبلاگ نساخته بودم.... شبا خوابم نمیبرد.پا تلویزیون بودمو دعاهای ماه رمضونو گوش میدادم.... و دفترخاطراتم تو دستم بودو درحال نوشتن بودم و فقط از خدا طلب میکردم ک ب زندگیم برگردم...پدرت درست بشه و زندگیمونو ازنو بسازیم.... ۱۰۰۰ تاصلوات فرستادم .تقدیم کردم ب مادر امام غایبمون..ک اگ صلاحم بود زندگیمو بهم برگردونه.بخاطر تو..... اما برنگردوند...... امسال شد..... ۱۰۰۰ تا صلوات فرستادم و از امام زمانم .امام غایبم تشکر کردم ک صلاحمو دونست و دوباره پدرتو نذاشت تو زندگیم...... چون اون هنوز همونجوری ک بود هست.... چون بدترشده.چون ازادی رو بیشتر خوشش اومده......
20 خرداد 1395

زغم کسی اسیرم ک زمن خبر ندارد...

کاش زمان دست خودم بود....روی لحظات با توبودن متوقفش میکردم.....  پسرم ...میدونم روزی اگربزرگ شدی من را نخواهی شناخت...میدونم ب من حسی نخواهی داشت....اما من خدایی دارم که معجزه میکند...ومیدانم روزهای تلخمو...و صبرهای زیادمو دیده و میبینه....پس اگر خدایم الان سکوت کرد...میدونم اون روزی ک منو تو ب هم رسیدیم سکوتشو میشکنه  و در دل تو مهر و عاطفه و باور و درک ب وجود میاره.... پسرنازنینم...خورشید کوچولوم..ماه تو آسمونم بخدایی خدام هرگزفراموشت نکردمو نمیکنم....روزی از خدا بپرس که حال من چگونه بود....اون روز اگر خدایم سکوتشو بشکنه و بخواهد برایت حال منو شرح بده ....میدونم تو هم نفرین میکنی اونایی رو که منو ب این حال انداختن..... پ...
12 خرداد 1395

دلم گرفته.....بازم چشام بارونیه....

کوچولوی من سلام....قربون اندام کوچولوت بشم.....دلم برات یه ذره شده یه ذره.....دیروز جمعه بود....بدجوردلم گرفته بود.....عین دیوونه ها بودم انگاری......حال خوشی از نظر روحی نداشتم......  همش تو ذهنم به تصویر کشیده میشدی.....و من دیوانه تر از قبل میشدم......وقتی قرار است کنارم تو نباشی.....بگذار زمان روی زمین بند نباشد..... وقتی گذشت زمان میره جلوتر و متوجه میشم تو داری بزرگتر میشی....دیگ اون پارسا کوچولو تصورت نمیکنم....میگم پارسای من بزرگ شده....مرد شده....قدکشیده..... خوشحال میشم....چون میدونم باید بزرگ بشی تا دیدارت نصیبم بشه.....وگرن تا تو دستای اون نفرتهام هستی دیدارت ن تنها نصیبم نمیشه....اگه بشه هم من میمیرم که تو رو تو بغل یکی...
8 خرداد 1395
1